زهره ندارم که سلامت کنم

شاعر : عطار

چون طمع وصل مدامت کنمزهره ندارم که سلامت کنم
چون شنوي تو که سلامت کنمگرچه جوابم ندهي اين بسم
گرد به گرد در و بامت کنمچون نتوانم که به گردت رسم
تا هوس حلقه‌ي دامت کنممرغ تو حلاج سزد من کيم
هم نفس جرعه‌ي جامت کنمخاک شدم تا نفس خويش را
پيشکش زخم حسامت کنمگر به حسامم بکشي نقد جان
سوخته‌ي وعده‌ي خامت کنمنيست مرا دل وگرم صد بود
مي‌طلبم باز که وامت کنميک شکرت خواسته‌ام گفته‌اي
گر ندهي بوسه حرامت کنمگر چه حلال است تو را خون من
گنگ شدم وصف کدامت کنمچون همه خوبي جهان وقف توست
سکه‌ي تن نيز به نامت کنمخطبه‌ي جانم چو به نام تو رفت
پيش سگ کوي غلامت کنمني که تني نيست دو من استخوانست
وقف خط غاليه فامت کنممشک جهان گر همه عطار داشت